جدول جو
جدول جو

معنی مری کردن - جستجوی لغت در جدول جو

مری کردن
(شَ کَ / شَکْ کَ اَ دَ)
مرا کردن. جدال کردن. خصومت کردن. لجاج کردن. و رجوع به مرا کردن شود:
به طول و عرض همی کرد با سپهرمری
ز بس نشیب همی بست با سقر پیمان.
عنصری.
خط فریشتگان را همی نخواهی خواند
چنین به بی ادبی کردن ولجاج و مری.
ناصرخسرو.
به شکل و هیئت جرم سپهر معذور است
اگر نیارد با او بقیه کرد مری.
ابوالفرج رونی (دیوان ص 120).
ورکنی با او مری و همسری
کافرم گر تو از ایشان بو بری.
مولوی.
سربریده از مرض آن اشتری
کو بتک با اسب میکردی مری.
مولوی.
گفت پیغمبر که ای طالب جری
هان مکن با هیچ مطلوبی مری.
مولوی.
ساحران در عهد فرعون لعین
چون مری کردند با موسی ز کین.
مولوی.
ای مری کرده پیاده با سوار
سرنخواهی برد اکنون پای دار.
مولوی
لغت نامه دهخدا
مری کردن
جدال کردن
تصویری از مری کردن
تصویر مری کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماری کردن
تصویر ماری کردن
هلاک کردن، کشتن، برای مثال اگر ماری و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی - ۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرا کردن
تصویر مرا کردن
ستیزه کردن، نزاع کردن، جدال کردن، ستیزه کردن
فرهنگ فارسی عمید
دلیری نمودن دلاوری کردن: سر نیزه ها را برزم افکنید زمانی بکوشید و مردی کنید. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منی کردن
تصویر منی کردن
از خود لاف زدن بخود بالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
پا ترماندن در اختیار ملت (که دولت نمایندگی آنرا دارد) قرار دادن: (ملی کردن صنعت نفت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشی کردن
تصویر مشی کردن
رفتن، بطریقه ای عمل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مریض کردن
تصویر مریض کردن
بیمار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ستیزیدن در افتادن، برابری کردن پیکار کردن جدال کردن، کوس برابری زدن: بسا کاخا که محمودش بنا کرد که از رفعت همی با مه مرا کرد. (چهار مقاله) مراکز
فرهنگ لغت هوشیار
(شکار) ریسمان درگردن تازی انداختن (ناظم الاطباء) : اسد راز گردون مرس کرده چون سگ شهاب آورد از پی پاسبانی. (وحشی)
فرهنگ لغت هوشیار
کشتن هلاک کردن: اگر ماری و کژ دمی بود طبعش بصحراش چو ن مار کردندماری. (عسجدی. لفا اق. 526)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کری کردن
تصویر کری کردن
کرا کردن: (گو بیایید و ببینید این شریف ایام را تا کند هرگز شما را شاعری کردن کری ک) (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سری کردن
تصویر سری کردن
پشت هم نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جری کردن
تصویر جری کردن
گستاخ ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بری کردن
تصویر بری کردن
بیزار کردن، دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
روان کردن، انجام دادن، روا کاندن روان کردن، عمل کردن، بمرحله اجرا در آوردن، چیزی را در زمره چیزی دیگر محسوب داشتن: مرا با کوه تمکینی سر و کار است از قسمت که گر سیلاب خون گریمنگردد پیش او مجری. (تاثیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
((مِ لّ. کَ دَ))
مالکیت دولت بر بخشی از صنایع وفعالیت های تولیدی یا اقتصادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشی کردن
تصویر مشی کردن
((مَ. کَ دَ))
راه رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منی کردن
تصویر منی کردن
((مَ. کَ دَ))
لاف زدن، به خود بالیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
Nationalize
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مربی کردن
تصویر مربی کردن
Coach
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مربی کردن
تصویر مربی کردن
тренувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
verstaatlichen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
nationaliseren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مربی کردن
تصویر مربی کردن
coachen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
націоналізувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مربی کردن
تصویر مربی کردن
trenować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
национализировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مربی کردن
تصویر مربی کردن
тренировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
upaństwowić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مربی کردن
تصویر مربی کردن
coachen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
nacionalizar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مربی کردن
تصویر مربی کردن
treinar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مربی کردن
تصویر مربی کردن
entrenar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی